جدول جو
جدول جو

معنی بن واز - جستجوی لغت در جدول جو

بن واز
رسمی که براساس آن چوپان ها به اقوام نزدیک یا فرزندان آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانواز
تصویر بانواز
(دخترانه)
باخبر ساختن مردم با صدای بلند (نگارش کردی: بانگهواز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بناوان
تصویر بناوان
(دخترانه)
کدبانو، خانهدار (نگارش کردی: بنهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنزوات
تصویر بنزوات
ماده ای که از اسید بنزویک به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
کسی که روی ریسمان راه می رود و هنرنمایی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(بیدْ)
نام کوهی است از ولایت ماوراءالنهر. (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا). کوهی است در ماوراءالنهر که بعظمت مثل بوده است. (فرهنگ فارسی معین). و نیز رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 171 شود:
همچون کلاهگوشۀ نوشیروان مغ
برزد هلال سر ز پس کوه بیدواز.
روحی ولوالجی.
بر جود تو حباب بود بحر قیروان
بر حلم تو پشیزه بود کوه بیدواز.
رضی الدین نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(وَ)
گیاهی از تیره چتریان که دانه های آن معطر است و جوانه های آنرا در ترشی میکنند. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
ریشه ران یعنی مابین شکم و ران. (ناظم الاطباء). بعربی مغبن گویند و بفارسی بیغولۀ ران. (آنندراج) ، ابتدا و منبعآب (از اضداد). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در خمارم شراب میخواهم
در سرابم بناب میخواهم.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
(بُ)
لک، بن لاک باشد و لکا باز پس مانده بود و در دسته های کارد بکار رود. لک که دسته های کارد بدان سخت کنند. (از حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 283). رجوع به دوزه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ زِ)
دهی از دهستان قلعه حاتم است که در شهرستان بروجرد واقع است و دارای 1073 تن سکنه است، جمع واژۀ بنت، یعنی دخترو آن مؤنث ابن نیست بلکه صیغۀ جداگانه است و منسوب بدان بنتی و بنوی درآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد) :
حاسدم گوید چرا خوانند کمتر شعر من
زان تو خوانند هرکس هم بنات و هم بنین.
منوچهری.
کس نیارد یاد از آل مصطفی
در خراسان از بنین و از بنات.
ناصرخسرو.
دیدی قضای مرگ برون رفتن از جهان
نا دیده چهرۀ تو بنین و بنات تو.
مسعود سعد.
از نفایس ذخایر و زواهر جواهر و بنات و معادن... چیزی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). و دایۀ ابر بهاری را فرمود تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. (گلستان).
گر اقتضای زمان دور باز سر گیرند
بنات دهر نزایند بهتر از تو بنین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + ساز، مقابل ساخته، بی برگ، مرد بی ساز و برگ، (یادداشت مؤلف)، مرد بی ساز و سلاح، عطل، (منتهی الارب)، رجوع به ساز شود،
- بی ساز و سامان، ناآماده و غیرمستعد و نامهیا، (ناظم الاطباء)،
-، بی آبرو و رسوا، (ناظم الاطباء)، مفعول که به رسوائی کشیده شده است، و رجوع به بی سیرت کردن و رجوع به سیرت شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
بی اجازه. بدون اجازه. بی رخصت:
بدو پهلوان گفت کای دیوساز
چرا رفتی از نزد من بی جواز؟
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2650)
لغت نامه دهخدا
آنکه بر روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیزی کند. شخصی که عملیات آکروباسی روی بند انجام دهد. ریسمان باز. (فرهنگ فارسی معین). رسن باز. آنکه بر طناب وبندی در هوا کشیده رود و اعمال غریبه بر بند کند
لغت نامه دهخدا
(بَ زُ)
مأخوذ از فرانسه. ملحی که از اسیدبنزوئیک حاصل گردد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). بنزوآت دو سدیم
144/04 = C6H5CooNA
افیسینال گرد سفید انیدر (خشک) است. محلول یک در ده آن خنثی و یا در مقابل تورنسل کمی قلیایی میباشد. در 1/8 قسمت آب 20 زینه و 1/4 قسمت آب جوشان و 49 قسمت الکل 90 زینه و 3/5 قسمت گلیسیرین محلول است. (کارآموزی داروسازی ص 143)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ناخوش آواز. آنکه صدای بد دارد: در آن میان مطربی دیدم بدآواز. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل باز. باروح: اتاق یا خانه دلواز، باروح و دلگشا. رجوع به دل باز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی جواز
تصویر بی جواز
بدون اجازه و رخصت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیز کند شخصی که عملیات آکروباسی روی بند انجام دهد ریسمان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
آنکه بر روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیزی انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تازی لبان جاوی از گیاهان) انگبند گیاه حسن لبه حصی لبان لبان جاوی، صمغ خوشبویی که از بنژوان بدست آید و در طب بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
بسباسه آنکه بازی کردن با بررا دوست دارد، شعبده بازی که برو بوزینه را با هم می رقصاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
((بَ))
کسی که روی طناب بازی می کند و نمایش می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بم ساز
تصویر بم ساز
آلتو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بن لاد
تصویر بن لاد
آسیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بن واژه
تصویر بن واژه
مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
آکروبات
فرهنگ واژه فارسی سره
آکروبات، رسن باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی صدا، صامت
متضاد: واکدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایین ترین کرت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرچشمی نگاه کردن، چپ چپ نگاه کردن، از زیر و قسمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
نوازش بده، به معنی کنایی: تنبیه کردن، زدن و مضروب ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
مال اندک، مالی که به عنوان سرمایه اولیه به کسی که مالش از
فرهنگ گویش مازندرانی
ازدیاد نسل، بن مایه، بالا و پایین پریدن، جست و خیز، جفتک زدن، پرورش طیور و دام، گاو یا گوسفند را به صورت شراکت به کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
از پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
بی صدا
دیکشنری اردو به فارسی